۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

پایه های استالینیسم


پایه های استالینیسم


ضرورت نقد به گذشته ی چپ جهان و ایران- قسمت سوم


مزدک چهرازی



استالین و استالینیسم نه از آسمان فرو افتاد و نه توسط سرمایه داری جهانی ساخته شد . استالینیسم در حقیقت از دل حزب بلشویك ، درك سوسیالیستی حاكم بر جریانات چپ آن زمان و مناسبات سیاسی و اقتصادی روسیه متولد گردید .

استالینیسم دارای چند مشخصه بود كه هر كدام از آن ها را بایستی ریشه یابی کرد و دلایل مادی و عینی آن ها شناسایی و نقد گردد . در این شناخت و نقد هر گونه پیش داوری ، بت پرستی و چشم پوشی از اشتباهات باید كنار گذاشته شود . لنین و انقلاب اكتبر نه به عنوان تابوهای مقدس كه به عنوان "شخصیت" و " انقلاب" بزرگی در نظر گرفته شوند كه نقد عملكرد و رویكردشان راهنمای جنبش چپ و كارگری جهان است . از زمانی كه لنین توسط حكومت شوروی ( و مشخصا استالین ) تبدیل به بت گردید ، ماركسیسم در شكل فرهنگی و تئوریك تبدیل به نوعی تقدس سیاسی و اقتصادی شد . ماركس به نقد بی رحمانه و برهنه معتقد بود و این نقد را شامل همه ی مقولات می دانست . كتاب "نقد برنامه گوتا" شاهدی زنده از نقد علمی او است . ماركس در این كتاب چنان دقیق و موشكافانه بر سوسیال دمكرات های آلمانی می تازد و چنان برنامه حزب سوسیال دمكرات كارگری آلمان را در كنگره ی شهر گوتا نقد می كند كه انگار با فعالین این حزب هیچ آشنایی و نزدیكی ندارد . او برنامه ی اتحاد ایزناخیست ها با پیروان لاسال را ( 1875م.) نكته به نكته مورد بررسی قرار می دهد و خطاهای آن را ازدیدگاه كارگری بیرون می كشد . چنین نقدی به همه ی رئوس جنبش انقلابی و جریانات درون آن وارد است . این نقد سازنده موجبات ترمیم و سازماندهی منطقی و علمی خواهد بود .

نقد استالینیسم نیز بایستی ریشه ای باشد . در حقیقت بین جریانات چپ نقد این مقوله (استالینیسم) از همه بیشتر بوده : تروتسكی ، لوكاچ ، ارنست مندل ( و گرایشات چهار گانه بین الملل چهارم ) ، پیروان مكتب فرانكفورت ، چپ نو ، مائویست های منتقد از قبیل شارل بتلهایم ، ماركسیسم انقلابی در ایران ( غلام كشاورز-منصور حكمت-دكتر جعفر شفیعی-صدیق كمانگر و. . .) و . . . از جمله منتقدین استالینیسم بوده اند . اما هر كدام از زاویه ای خاص . گرچه باید به این نكته اعتراف كرد در برخی از رئوس انتقادات یكی است . ما از دیدگاهی دیگر به ویژگی های این "ایدئولوژی رسمی" می پردازیم .



ویژگی های استالینیسم



ناسیونالیسم روسی :

استالین و جناح راست درون حزب كمونیست شوروی پس از به قدرت رسیدن در ایجاد یك مركزیت قدرتمند و مسلط بر دیگر جمهوری های اتحاد جماهیر شوروی كوشیدند . حزب كمونیست روسیه به عنوان حزب برادر بزرگ تر بر دیگر احزاب كمونیست شوروی مانند آذربایجان - ارمنستان - لیتوانی- لتونی- گرجستان- تركمنستان و . . . تسلط مطلق داشت . استالین خود اهل گرجستان بود اما در تسلط روسیه ( به مثابه یك مركزیت بزرگ ) بر گرجستان كوشید . برای اولین بار در سال 1924م. شورش مسلحانه ی بزرگی در گرجستان به وجود آمد . برای آرام كردن اوضاع، استالین ، "سرگو ارژنیكیدزه" و "فلیكس دزرژینسكی" به این منطقه اعزام شدند اما آن ها برای آرام كردن اوضاع از روشی خشن استفاده كردند . نتیجه اقدامات آن ها یك كشتار و سركوب سراسری بود .البته باید به این نكته مهم پرداخت كه دیدگاه های لنین در مورد مسئله ملی در مقابل استالین بسیار دمكرات تر بود. او دیدگاه های استالین را در مورد مسئله ملی نقد می كرد و در یادداشتی با نام "مسئله ملیت ها و خود مختاری" كه در تاریخ 20 مارس 1922م. نوشته به شدت بر دیدگاه های استالین می تازد . كشتار گرجستان هرگز در جاهای دیگر تكرار نشد اما حزب كمونیست روسیه به اشكال دیگری بر احزاب كمونیست اتحاد شوروی نقشی از بالا و پدر سالارانه را ایفا كرده و ملت های این جمهوری ها ( كه جمهوری شوروی سوسیالیستی خوانده می شدند ) را تابع قدرت و فرهنگ روسیه نمودند .

ناسیونالیسم روسی از دهه ی 30 میلادی با زنده كردن قهرمانان و اساطیر روسی فعال گردید . قهرمانانی نظیر "الكساندر نوسكی" ( الكساندر مقدس- كه در نقش اساسی در تحكیم حكومت روس ها در مقابل تاتارها و ژرمن ها را داشته است ) و "دیمیتری دونسكوی" به عنوان الگوهای تاریخی شوروی مطرح گردیدند و از مردم روسیه با عنوان "خلق كبیر روس" یاد شد . سال ها بعد یعنی در دهه ی 40 میلادی این فرهنگ در بین احزاب كمونیست پیرو مسكو در جهان تبلیغ و ترویج می گردید به طوری كه در دهه ی 20 خورشیدی برخی از فعالین منتسب به حزب توده ی ایران سلام و خداحافظی خود را با زبان روسی ادا می كردند .

ناسیونالیسم روس فرهنگی بود كه استالینیسم با ارائه ی آن به جای "انترناسیونالیسم پرولتری" توانست سیاست تمركز قدرت و اقتصاد را در جامعه ی شوروی نهادینه كند . حكومت شوروی در سال های جنگ جهانی دوم با همین فرهنگ سعی كرد تا توده های مردم را به جبهه های جنگ بكشاند و در مقابل فاشیسم هیتلری (نوع دیگری از ناسیونالیسم ) قرار دهد . این رژیم حتا مقاومت شوروی در برابر ارتش آلمان را "جنگ كبیر میهنی" نام نهاد .



به راستی چرا در كشوری كه انقلاب آن سرود رهایی میلیون ها كارگر روی زمین را سر داد چنین ناسیونالیسمی حاكم گردید و نهادینه شد ؟ این روش را بایستی پیش از انقلاب و در روش حزب بلشویك نسبت به ملت های تحت ستم جستجو كرد . لنین مقالات مختلفی در زمینه ی "مسئله ی ملی" دارد . از مفاد این مقالات و همین طور از جهت گیری های سیاسی او و حزب بلشویك در قبال این مسئله به راحتی می توان دریافت كه لنین و حزب بلشویك دشمن ستم ملی یعنی ستم خلق بزرگتر به خلق های كوچكتر بودند . حزب بلشویك در قبال ستم دولت روسیه ی تزاری نسبت به لهستانی ها –گرجی ها و حتا ایرانی ها ( و دیگر ملت های پیرامون ) مواضع خصمانه ای را اتخاذ می كرد . لنین در این زمینه تئوری حق تعیین سرنوشت برای ملل را ارائه داد و در مقاله ای با نام "درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" ( 1913م. ) این حق را با حق طلاق مقایسه نمود . به این صورت كه نمی توان خلقی (مانند لهستانی ها) را به زور وادار به زیستن در مرزهای روسیه نمود . همچنین لنین در زمینه ی مبارزات مردم ایران ، چین و هند از قید استعمار خارجی (انگلستان-فرانسه و روسیه) نظر ویژه ای داشت ومقالات فراوانی از جمله "آسیای پیشرو و اروپای عقب مانده" را به رشته ی تحریر در آورد ( منابع اطلاعاتی او بیشتر از طریق حیدر خان عمواوغلی انقلابی كمونیست ایرانی بود ) . او در این مقاله معتقد است اگر ملت های اروپایی در امر ایجاد انقلاب عقب مانده اند و یا در استثمار و حاكم كردن ستم ملی بر دیگر ملت های مشرق زمین به دولت های خود یاری می كنند ، در عوض ملت های ستمدیده ی شرق در انقلاب ملی و رهایی بخش علیه استعمار پیشرو اند .

لنین هم چون ماركس معتقد بود ملتی كه ملت دیگر را استثمار كند هرگز آزاد نیست. وی در زمانی كه روسیه به لهستان لشگر كشی كرد نوشت: «ما بردگان برای برده كردن دیگران می رویم » . اما نظر كلی لنین در مورد سابقه ی تاریخی ملت روس نظری ستایشگرانه بود : او در مقاله ای با عنوان "درباره غرور ملی ملت روس بزرگ" (ولیكاروس) (1914م.) از این گذشته ی تاریخی به شدت دفاع می كند. در این مقاله لنین این گذشته ی تاریخی را نوعی عظمت می شمارد. اما هرگز بر ستم ملی و به زیر یوغ كشیدن ملت های دیگر دفاعی نمی كند . او می نویسد : «انقلابیون روسیه میهن و زبان خود را دوست می دارند ، به سنت ها ی انقلابی خود می بالند و به همین خاطر، در همه ی جنگ ها خواستار شكست تزاریسم می باشند . . .» ( منتخب آثار لنین به زبان فارسی سه جلدی-جلد2 ) . ما با این بار مفهومی –كلمه ای در اطلاعیه 21 فوریه 1918م. در اطلاعیه ای با عنوان "میهن سوسیالیستی در خطر است" نیز مواجه می شویم .

لنین در این جا از كلمه ی میهن پرستی استفاده می نماید . كلمه ای كه بعدها در مقالات یا اطلاعیه های تهییجی سال های جنگ داخلی یا دوران كمونیسم جنگی از آن استفاده شده . كلمه ای كه از آن معنی و بار ناسیونالیستی به مشام می رسد . ناسیونالیسمی صرفا ستایشگر كه تنها بر غرور ملی مبارزات و فرهنگ روس ها تكیه دارد تا با آن سلاح به جنگ تزاریسم برود . در واقع این سلاح نه برای مبارزه ی طبقاتی كه برای یك مبارزه ی صرفا سیاسی و سرنگون طلبانه مورد استفاده قرار می گیرد . چرا كه ناسیونالیسم هرگز شیوه و شكل مبارزه ی طبقه كارگر در پیكار طبقاتی نبوده و نیست . سال ها پیش از آن ماركس و انگلس به صراحت نظر خود را در مورد میهن و مفهوم سیاسی آن بیان می دارند ( مانیفست كمونیست) : «از این گذشته ، كمونیست ها را سرزنش می كنند كه می خواهند میهن و ملت را براندازند . كارگران میهن ندارند . ما نمی توانیم آن چه را ندارند از آنان باز ستانیم ...»

درك این موضوع بسیار سخت است : چه گسستی میان دیدگاه های لنینِ انترناسیونالیست با لنینِ نویسنده ی مقاله ی "درباره غرور ملی ..." رخ داده است؟ شاید بتوان این گونه پاسخ داد كه در درون سوسیال دمكراسی روسیه نوعی گرایش غیر تهاجمی ناسیونالیستی وجود داشته است كه قدرت رشد و خود نمایی نیافت . اما من دلیل رشد و تبدیل شدنش به یكی از پایه های سرمایه داری دولتی استالینی را عدم اجرای واقعی حق تعیین سرنوشت برای ملت های امپراتوری روسیه می دانم . این ملت ها پس از رهایی از دست احزاب ناسیونالیستی از قبیل مساواتیست ها ، حكومت های محلی قزاق ، داشناك ها و . . . به شكلی قهر آمیز به آغوش شوروی خزیده بودند . نه آن طور كه لنین در "درباره حق تعیین سر نوشت . . ." گفته بود به شكلی دمكراتیك و در یك انتخابات سراسری . سال ها بعد مقاله ی "درباره غرور ملی. . . ." از سوی استالین و جناح راست حزب و دستگاه تبلیغاتی شوروی استالینی مورد بهره برداری قرار گرفت و یكی از پایه های ایدئولوژیك این سیستم گردید . این ویژگی نه تنها در مورد ملت های درون اتحاد شوروی بلكه در مورد ملت های دیگر نیز به كار گرفته شد . حمله ی نظامی ارتش سرخ شوروی به چكسلواكی در سال 1948م. یا حمله و اشغال نظامی افغانستان در سال 1979م. نمونه هایی از سیاست سلطه طلبانه ی سرمایه داری شوروی است .

تضعیف هر چه بیشتر قدرت طبقه كارگر

استالینیسم تجارب بسیاری از دوران نپ كسب كرد. قدرت گیری كارگران و شوراهای كارگری پس از انقلاب اكتبر دورانی میان سال های 1917 تا 1921م. را در بر می گرفت. دوران كمونیسم جنگی و قدرت یابی شورایی دوران بهروزی نسبی طبقه كارگر شوروی بود. در این سال ها با وجود محاصره اقتصادی ، جنگ داخلی و دیگر مشكلات ، كارگران تلاش خود را برای اعمال كنترل كارگری بر تولید را به كار بردند . اما 3 دلیل عمده طبقه كارگر را در مبارزه طبقاتی ناكام گذاشت :

1) نداشتن تجربه در مدیریت تولید

2) فشار وارده از سوی روستا ها و عدم صدور غله و مایحتاج مناطق شهری

3) تمركز قدرت در دست دولت و جلوگیری از كنترل مستقیم بر تولید توسط كارگران .

در جریان جنگ داخلی و مخصوصا پس از واقعه ترور لنین در سال 1918م. سازمان امنیت دولتی موسوم به چكا ترور وسیعی را علیه دیگر احزاب چپ سازماندهی كرد . این ترور و حذف فیزیكی دامان فعالین كارگری منشویك، سوسیالیست انقلابی و آنارشیست ها را هم گرفت . بلشویك ها به عنوان كادرهای برجسته ی سیاسی كشور به تنها قدرت حزبی و سیاسی تبدیل شدند و این خود تاثیر مهمی بر جنبش كارگری و مبارزات طبقاتی شوروی می نهاد .

شروع برنامه نپ برخی از دستاوردهای طبقه كارگر در بهبود شرایط كار و زندگی را از این طبقه گرفت. دولت پرچم دار طرح و اجرای نپ بود و در درون حزب تنها "كمونیست های چپ" مخالف این طرح بودند . نپ عقب نشینی مصالح جویانه ای بود كه جایگزین یورش ذهنی گرایانه ی كمونیسم جنگی شد . در دوران نپ برنامه ریزی متمركز و تلاش برای بالا بردن سطح تولید آغاز گردید و قوانین جدیدی در مراكز تولید و توزیع به تصویب رسیده و فورا به اجرا درآمد . جناح راست درون حزب كمونیست روسیه متكی بر قدرت متمركزشده در درون حزب و دولت بود . در واقع این جناح از نظر عملی "سانترالیست" بود . و به همین دلیل گسترش و رشد قدرت طبقه كارگر باعث می شد تا تمركزمورد نظر این جناح را ابتدا در درون حزب و سپس در جامعه مختل كند . پس باید با تمام توان با قدرت گیری كارگران كه پایه هایش در تشكل ها ی كارگری بود مبارزه می كرد .

همانطور كه قبلا اشاره كردم شورا ها و كمیته های كارخانه از دل انقلاب فوریه زاده شدند و ارگان های كارگران در سطح كارخانه ها و چه در سطح جامعه بودند . این ارگان ها مخصوصا كمیته ها در برابر كارفرمایان و سرمایه داران ایستادند و جریان توطئه های نمایندگان سرمایه داری از خود مقاومت چشمگیری نشان دادند.

حذف كمیته ها و تقلیل قدرت شوراها و جایگزین كردن عناصر صرفا حزبی تنها راه كاهش و قدرت طبقه كارگر بود .

در دهه ی 30 میلادی تعداد كارگران ساده (كارخانه ها و ساختمانی ) در حزب كاهش یافت .در عوض تعداد بوروكرات ها و تربیت شدگان دانشگاه ها كه از طبقه ی كارگر جدا شده بودند در سالهای 1936 تا 1939م. افزایش چشمگیری یافت .در دهه ی 30 دولت به شدت تقویت شده بود . این كاملا با آموزه های ماركس ، انگلس و لنین در تناقض بود . ماركس ، انگلس و لنین به طور صریح دولت را آلت سلطه ی طبقاتی می دانستند.

ماركس در "نقد برنامه گوتا"، انگلس در "آنتی دورینگ" و لنین در "دولت و انقلاب" به نقش دولت پرداختند. آن ها از میان برداشتن این سازمان اجتماعی را مساوی حذف طبقات و مناسبات طبقاتی می دانستند . اما سرمایه داری دولتی در شوروی راهی كاملا مخالف با این نظریه را طی كرد : استالین نظر تقویت دولت را مطرح كرد . او برای اولین بار در ژانویه 1933م. طی گزارش به پلنوم كمیته مركزی حزب چنین گفت : «نابودی تدریجی دولت نه از طریق تضعیف قدرت آن ، بلكه از راه تقویت این قدرت تا منتهی درجه ممكن انجام خواهد گرفت». او 1 ماه بعد در 10 مارس1933 م. طی گزارش به كنگره 18 حزب، نظر انگلس راجع به دولت را تنها "یك فرمول عمومی" دانست ! كه در موارد خاص و عینی پیروزی سوسیالیسم در یك كشور استفاده قرار خواهد گرفت .

تقویت نقش دولت تنها با تضعیف ارگان های دموكراسی كارگری و توده ای میسر بود . یكی از راه های كنترل و استیلا بر طبقه كارگر شوروی ایجاد یك لایه و قشر ممتاز و ویژه از خود كارگران، مسلط نمودن آن ها بر توده ی كارگران به عنوان مدیران بود .

از سال 1928 تا 1933م. تعداد 10 هزار نفر از كارگران از مراكز صنعتی دست چین و انتخاب شدند تا مدارس عالی مهندسی تحصیل نمایند . حدود 8 هزار نفر از كارگران نیز به همین منظور به دانشگاه ها و مدارس فرستاده شدند . حزب و دولت قصد داشتند تا روشنفكران جدیدی را به وجود آورند و روشنفكران و متخصصان بلشویك قدیمی یا متخصصان غیر كمونیست را حذف نمایند . این حركت صنایع شوروی را دچار بحران كرد چرا كه سیستم آموزشی و سیستم تولیدی قادر نبودند تا در مدت زمان كوتاهی جای كارگران ماهر را پر كنند و در نتیجه در روند تولید كشور اثرات زیان باری رخ داد .

این مدیران جدید "ارتقاء یافتگان" ( ویتوویژینتسی ) نامیده شدند . طبیعتا آن ها به خاطر موقعیت ویژه ای كه یافته و مخارجی كه برایشان صرف می شد تابع و گوش به فرمان حزب بودند و برخوردشان با كادرهای قدیمی بلشویك و مدیران قدیمی تفاوت داشت . مدیران و كادرهای قدیمی مدت ها بود به عنوان مسئول واحدها با كارگران در ارتباط بودند و از مشكلات و روحیات آن ها با خبر بودند لذا در برابر دستورات بالا ( در زمینه ی بالا بردن میزان تولید یا ساعات كار ) مقاومت كرده در مبارزه ی كارگران علیه استثمار دولتی (در برخی موارد ) پشتیبانشان بودند. اما مدیران جدید تمام توان خود را به كار می بردند تا كارگران را مطیع برنامه های تولیدی هدایت شده از بالا نمایند .تنها در بین سال های 1931 تا 1938م. بود كه دوباره به متخصصین سابق بها داده شد و در نتیجه فشار بر روی كارگران نیز كاهش یافت اما با شروع دور تازه ی تصفیه ها این مرحله نیز به پایان رسید .

در سال 1934م. تنش و درگیری بین كارگران و دهقانان از یك طرف و كادرهای حزبی افزایش یافت و این اوج مبارزه طبقاتی در 10 سال اخیر بود . حزب در مقابل این مقاومت سراسری و خودجوش دست به عقب نشینی زد . در درون حزب نیز جناحی شكل گرفت كه "آهنگ ملایم" نامیده شد . رهبری این جناح با "سرگئی كیروف" دبیر اول حزب در شهر لنین گراد بود . كیروف بعد از استالین فرد دوم حزب بود . او در استراتژی و دركش از نظام سیاسی و اقتصادی شوروی تفاوتی با استالین نداشت اما در روش و تاكتیك با او و جناح اش اختلاف داشت . كیروف معتقد بود رشد سرانه ی تولیدی با این شاخصی كه جناح رهبری در نظر دارد اشتباه است و موجبات فشار بر طبقه كارگر را در بر دارد . وی درجریان كنگره 17 حزب در برابر استالین ایستاد . در این مورد مشخص سرگو ارژونیكیدزه كمیسر صنایع سنگین نیز با او هم عقیده بود . ارژنیكیدزه در جریان همان كنگره با پیشنهاد مولوتوف كه می گفت تولید سرانه باید به 19% برسد مخالفت نمود . او از كنگره خواست تا با رقم تولید 16% موافقت كنند . این ها همه نتیجه و بازتاب مبارزات كارگران در سطح جامعه بود كه خود در را در سطح بالای رهبری حزب نشان می داد .

یكی دیگر از راه های كاهش دخالت گری طبقه كارگر و محدود ساختن قدرت این طبقه ، كاهش جلسات رسمی حزبی ( مانند كنگره – كنفرانس و پلنوم كمیته مركزی ) بود . در دوران دبیر كلی استالین و قدرت گیری جناح راست در درون حزب این روند شكل گرفت . آمارها نشان می دهد :

از سال 1917 تا 1923م. تعداد 6 كنگره ، 5 كنفرانس و 79 پلنوم كمیته مركزی انجام گرفت .

از سال 1923 تا 1934م. ( سال های آغازین قدرت جناح راست و مرگ لنین ) تعداد به 4 كنگره ، 5 كنفرانس و 43 پلنوم كاهش پیدا كرد .

و از سال 1934 تا 1953م. ( سال های تثبیت سرمایه داری دولتی-حزبی) تعداد به 3 كنگره ، 1 كنفرانس و 23 پلنوم كمیته مركزی رسید . یعنی میزان دخالت و شركت نمایندگان حزبی و كارگران از سراسر كشور عملا از 4 به 1 كاهش یافت و در عوض قدرت كمیته مركزی و مشخصا دبیر كل افزایش یافت . شوراها نیز به مرور (از سال 1923 تا 1934م.) عملا از كادرها و نمایندگان مستقل ضد سرمایه داری تهی گردید و ارتقا یافتگان جای این نمایندگان واقعی طبقه كارگر را گرفتند . كمیته های كارخانه كه در دوران نپ قدرتشان به شدت كاهش پیدا كرده بودند كم كم در برابر اتحادیه ها ( سندیكا ها) رنگ باختند و اداره امور كارخانه ها را ترویكا بر عهده گرفت (رجوع كنید به قسمت دوم "ضرورت نقد به گذشته چپ جهان و ایران" ) . در دهه ی 30 حزب سعی كرد تا با بالا بردن سطح تولید و درآمد سرانه هم میزان ارزش اضافی را بالا ببرد و هم مهندسین و متخصصین را در برابر كارگران ناراضی از این برنامه قرار دهند . این طرح موجبات حذف متخصصین مهندسین و روشنفكران معترض در برابر شرایط موجود را فراهم آورد .

4) دگماتیسم (جزم گرایی ) ایدئولوژیك:

لنین بارها از ماركس و انگلس نقل قول كرده بود كه «آموزه های ما شریعت جامد نیست بلكه رهنمون عمل است » ، اما از دوران استالین تا پایان عمر اتحاد جماهیر شوروی ماركسیسم به مذهبی نقد ناشدنی تبدیل شد . مذهبی كه در راس آن كلیسای حزب و پاپی به نام دبیر كل قرار داشت . ماركس و انگلس آموزهای خود را بر اساس دركی زمینی و نقد شدنی و مبتنی بر علوم بنا كرده بودند . شعار معروف ماركس كه در مقدمه ی جلد اول كتاب "سرمایه" نیز به آن اشاره شده به « همه چیز شك كن » بود اما سرمایه داری دولتی استالینی برای تحكیم پایه های خود نیاز به یك ایدئولوژی نفوذ ناپذیر و غیر قابل بحث داشت . استالین بر همین مبنا و برای تئوریزه و توجیه كردن سیاست های حزب و دولت شوروی به ساختن و جعل تاریخ ، زبان شناسی ، اقتصاد سیاسی و حتی فلسفه ماتریالیسم دیالكتیك دست زد . تمامی كتب نوشته شده ی او یا كتبی كه زیر نظر او تدوین می شدند بر همین مبنا بودند : "مسایل لنینیسم" (مجموعه سخنرانی ها در 2 جلد )- "ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالكتیك" ( 1938م.) – "درباره ی ماركسیسم و زبان شناسی" ( 1959م. ) –"مسایل اقتصاد سوسیالیسم در اتحاد شوروی" ( 1952م. ) و "تاریخ حزب كمونیست اتحاد شوروی" (1938م.) .

در سال های بین 1922 تا 1931م. جدل وسیع فلسفی بین ماركسیست های پیرو فلسفه ی حزبی (بلشویكی كنندگان فلسفه ) ، دبورینی ها ، دیالكتیكی ها ، ماتریالیست های مكانیكی و آته ایست های غیر ماتریالیست در جریان بود . این بحث ها نه تنها از سوی حزب محدود و یا ممنوع نگردید بلكه از سوی لنین و تروتسكی و دیگر رهبران شناخته شده تشویق و ترغیب شد . مجله ی "پزوم" یا "زیر درفش ماركسیسم" یك نشریه فلسفی بود كه به همین منظور در آن زمان منتشر گردید و لنین در اولین شماره ی آن مقاله ی "درباره اهمیت ماتریالیسم رزمنده" ( 12 مارس 1922م.) را نوشت .

اما این مباحث از سال 1931م. محدود گردیده و كمیته مركزی ( به دبیر كلی استالین) در تاریخ ژانویه 1931م. اولین حكم و محكومیت را درباره تزهای "انشمان" (فیلسوف منتقد) ، مكانیست ها و دبورینی ها صادر نمود . بحث های فلسفی درون و بیرون حزب با برخورد كمیته مركزی و خودداری نشریات رسمی از انتشار آن ها رو به زوال رفت و تنها فلسفه ی رسمی حزب كمونیست به عنوان صدا و فكر فلسفه ماركسیستی در شوروی حاكم شد .

استالین با نوشتن كتاب" ماتریالسم تاریخی و ماتریالیسم دیالكتیك" در سال 1938 .م به طور رسمی فلسفه مورد نظر حزب را اعلام و هر گونه درك غیر از آن را محكوم و بورژوایی ارزیابی نمود . او در این كتاب ضمن پرداختن به همان مقولات و مباحثی كه در ماتریالیسم تاریخی آمده به نقش نیروهای مولده تكاملشان پرداخت . استالین معتقد است عبور از فرماسیون كهن به فرماسیون نوین تنها از طریق تكامل نیروهای مولده و در نتیجه تضاد این نیروی تكامل یافته با مناسبات تولیدی حاكم ممكن است . یعنی روندی مكانیكی و مستقل از هرگونه دخالت فعال انسان ! استالین با عمده كردن نقش نیروهای مولده در حقیقت بر روی مقوله ی "مبارزه طبقاتی "به عنوان نیروی محركه ی گذار از فرماسیون ها خط بطلان می كشد . او با طرح این تئوری روند صنعتی كردن شوروی را ( به هر قیمت ) توجیه می كند : ابزار های تولید وصنایع به مثابه بخش مهمی از نیروی مولده به كار و تولید فراوان پرداخته ، تكامل می یابند ، (ماشینیزه و تكنولوژیك می گردند) و عبور اتحاد شوروی را به "جامعه بی طبقه ی كمونیستی" مهیا می نمایند . در این میان برنامه ریزی و مدیریت دولتی ( بخوانید حزبی ) نقش مهمی را در این رشد عهده دار است و توده ها و طبقه كارگر شوروی نقش اطاعت و پیشبرد این برنامه ها را كه "مترقی و پیشرو" است را به عهده دارند.

به این صورت در بحث زیربنا و روبنا ( در ماتریالیسم تاریخی ) تاثیر گذاری زیربنا ( مناسبات تولیدی ) به صورت مطلق درآمده و روبنا نیز تابعی از روبنا گردید . از طرف دیگر بحث شیوه های تولید پیشاسرمایه داری كه ماركس -انگلس-كائوتسكی و ویتفوگل به آن پرداخته بودند و مسئله مهمی در تحلیل جوامع شرقی بود نیز مسكوت گذاشته شد . در این بحث تئوریسین های كلاسیك به جوامع كم باران یا هیدرولیكی مثل فلات آسیای میانه-ایران-عربستان-مصر و هند می پرداختند كه خط سیر تاریخی شیوه های تولید را طی نكرده بودند ( كمون اولیه - برده داری- فئودالیسم – سرمایه داری ) . ماركس در مورد جوامع شرقی به نوعی از شیوه تولید با نام "شیوه تولید آسیایی" اشاره می كرد كه مالكیت خصوصی در آن به معنی واقعی كلمه وجود ندارد . در این جوامع شكل قبیله ای كه پیش شرط زندگی و تولید روستایی و شهری است تكامل نیافته و كشاورزی شكلی جماعتی دارد . معضل اساسی این جوامع كم بارش بودن این مناطق و در نتیجه تقسیم آب و زمین به شكل های خاصی است.

ماركس و انگلس به اشكال دیگری از تولید پیشاسرمایه داری نیز پرداخته بودند از جمله شیوه تولید سلتی- مكزیكی و اسلوانیك كه شباهت هایی به شیوه ی آسیایی داشتند . این بحث پس از مرگ ماركس و انگلس نیز ادامه پیدا كرد و در دوران لنین در مباحث اولیه كمینترن مورد توجه قرار گرفت چرا كه در آن زمان سیاست انقلاب در شرق از جمله دغدغه های رهبران حزب كمونیست شوروی و كمینترن بود . اما با مرگ لنین و سیطره جناح راست در كمیته مركزی و تقویت سرمایه داری دولتی و قدرت حزب این بحث نیز كم رنگ گردید . انتشار كتاب "ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالكتیك" استالین باعث شد تا این بحث نیز كاملا مسكوت شود . در این زمینه دولت استالینی تا آن جا پیش رفت كه اجازه انتشار 2 كتاب ماركس به نام های "صورت بندی های اقتصادی پیشاسرمایه داری" و "دیباچه ای بر تاریخ روسیه" ( این كتاب تا سال 1956م. چاپ نشد ) را نداد . در واقع جناح راست و سانترالیست قصد داشت سیاست مشخصی را در قبال كشورهایی مثل ایران و چین پیاده سازد . این سیاست بر اساس تئوری اتحاد با بورژوازی ملی این كشورها بود. چنین اتحادی در صورتی امكان داشت كه كشور مورد نظر در حال گذار از شیوه ی تولید فئودالی بوده باشد یا در همین دوران تحت استثمار شدید كشورهای امپریالیستی بزرگ قرار گرفته باشد . یعنی بورژوازی ملی نقشی مترقی و انقلابی را بر عهده داشته باشد . بنا بر این اگر ثابت می شد چنین جامعه ای پیشاسرمایه داری است صحت تئوری "اتحاد" زیر سوال می رفت چون یا اصلا یا در آنجا بورژوازی ملی وجود نداشت یا آن نیروهایی كه به این عنوان شناخته می شدند ماهیتشان معلوم می گردید . كمینترن با همین تحلیل از كمونیست های چینی می خواست تا با ناسیونالیست ها و یا بورژوازی كشور خود بر علیه انگلستان متحد شوند . در چین از حزب كمونیست این كشور خواسته شد تا با "حزب كومین تانگ" و رهبر منفورش "ژنرال چیان كای چك" وحدت نماید و در ایران با رضاخان پهلوی !!؟!! نتیجه چنین موضع گیری فاجعه بار بود كه در ادامه ی مقالات بعدی مفصل به آن خواهیم پرداخت .

همه ی این جهت گیری های سیاسی پایه های تئوریكی داشتند كه استالینیسم با دگماتیك (جزمی كردن) تئوری ها و آموزه های ماركس و انگلس به آن ها دست یافته و آن ها را تثبیت كرد . نقد، پایه ی تئوریك ماركسیسم بود. این یكی از مقولات اساسی محسوب می شود كه حزب كمونیست و كمیته مركزی در سال های اقتدار استالینیستی از آن دور شد . در واقع باید گفت نقد از حزب و عناصر رهبری وزنه ی سنگینی بود كه استالین و جناح راست مدت ها بود تلاش می كردند كه از آن به صورت یك جانبه استفاده كنند . یعنی رقبا ، منتقدین و مخالفین خود را با استفاده از ارگان های رسمی به نقد می كشیدند و بعد به تخریب آن ها دست زده برچسب بورژوا-خائن-فرصت طلب و جاسوس را به آن ها وارد می كردند .

آخرین انتقاد علنی كه به كمیته مركزی شد و بعد از آن دیگر هیچ انتقادی به صورت علنی صورت نپذیرفت . در 28 ژوئن 1930م. در روزنامه ی پراودا بود . از این تاریخ (كه مقارن با كنگره ی 16 حزب نیز بود) هر گونه انتقاد به دبیر كل و كمیته مركزی به منزله ی انحراف از ماركسیسم و فراكسیونیسم محسوب گردید. چندی بعد 2 نفر از كادرهای برجسته ی حزب یعنی لومانیدزه ( دبیر اول حزب در منطقه ی ماوراقفقاز ) و سیرستوف (عضو دفتر سیاسی كمیته مركزی حزب ) به علت انتقاد از سیاست اشتراكی كردن كشاورزی ، شخص استالین و برنامه ی مكانیزه كردن كشاورزی از مسئولیت های خود عزل شدند . این شیوه ی برخورد با نقد را بایستی در سال های اولیه ی حكومت شوروی جستجو كرد : در واقعه ی تصویب قطعنامه ی تصویب شده در كنگره 10 حزب (مارس 1921م.) . در این كنگره هر گونه جناح بندی و گرایش های درون حزب ممنوع اعلام شد و به این وسیله راه برای انتقاد و مبارزه ی كمونیست های چپ، اوپوزیسیون چپ و اپوزیسیون كارگری بسته شد . لنین از جمله مخالفین سر سخت این تصویب نامه بود اما با توجه به گرایش عمومی كنگره كه از شرایط آن زمان ناشی می شد نتوانست نظرات خود را در كنگره به پیش ببرد . این شرایط شامل شكست انقلابات كارگری در اروپا و همچنین وضع وخیم شوروی بود كه حزب را به سوی نظریه ی تحكیم قدرت و یك بنی كردن می برد . در شماره های آتی به طور مفصل راجع به گرایشات درون حزب بلشویك و كنگره دهم خواهیم نوشت .

همانطور كه قبلا هم اشاره كردیم بستر فرهنگی و سیاسی امپراتوری روسیه جامعه ای استبدادی بود . بستری كه فرهنگ استبدادی فردی و اجتماعی با محتوا و آموزه های تئوكراتیك و مذهبی را با خود داشت. آن دسته از انقلابیون كه علیه این مناسبات بپا خواستند خود آلوده به همان فرهنگ بودند . اینان كسانی بودند كه در عین فداكاری و از جان گذشتگی راه هر گونه نقد را بر شیوه ی كار و اعتقادات خود می بستند و شرایطی را فراهم می آوردند كه می توان آن را "زندان در زندان" نامید . این زندان های كوچك بی شمار كه بیشتر برخواسته از محیطی پیشاسرمایه داری بودند با همان درك و بینش در جنبش های اجتماعی شركت فعال كردند . در انقلاب ها نقش مهمی را ایفا نموده و سرانجام به حاكمان جامعه تبدیل گردیدند .

سوسیالیسم در بسیاری از این افراد منهای دموكراسی بود . این شكل از حضور سوسیالیسم و ماركسیسم در كشورهای مختلف اشكال مختلفی را تجربه كرد و روند های گوناگونی را طی نمود . هر كدام از كشورها بنا بر مناسبات و فرهنگ اجتماعی و سیاسی خاص خود این روند را طی نمودند و طی سالیان متمادی تاریخی از چپ ساخته شد كه مبنایش كار تشكیلاتی چه علنی و چه مخفی و فاقد دموكراسی سازمانی و كارگری بود . گروه ها و احزابی كه بر این اساس شكل می گرفتند فرد را حل شده در تشكیلات می دیدند . فرد فاقد حقوق فردی و اجتماعی و تعریف شده بود كه هدفی انسانی و انقلابی داشت اما از آن جا كه در جزییات تعاریف تشكیلاتی حقوق مدنی برای این فرد تعریف نشده بود برایش زندان جدیدی می ساخت . این حقوق فردی و مدنی دستاورد مبارزه ی بورژوازی در قرن های 17 و 18 میلادی بود . دستاورد مبارزه ی توده های مردم شهری بر سر اتحادیه های صنفی ، آزادی بیان ، آزادی عقیده و فكر ، آزادی ایجاد گروه های سیاسی و اجتماعی و . . . كه خود جزیی از سوسیالیسم محسوب می گردید .

از دوران زمامداری استالین به بعد چه در شوروی و چه در میان نیروهای چپ پیرو مسكو معیار سنجش كمونیسم ، وفاداری به اتحاد شوروی و حزب كمونیست این كشور بود . چنین وفاداری ای طبیعتا پیروی از ایدئولوژی رسمی این كشور كه نام ماركسیسم لنینیسم بر آن گذاشته بودند را نیز در بر داشت . مرگ استالین در مارس 1953م. نه تنها به این درك خدشه ای وارد نكرد بلكه با اشكال دیگری راه آن ادامه یافت . این روش سنتی شد برای احزاب نام برده كه هر نیروی منتقد و یا رقیبی را با مهر ضد انقلاب و منحرف بكو بند .

در ایران نیز برخی نیروهای سیاسی و مبارزین چپ از این مُهر و بر چسب در امان نماندند . این درك به صورت درك مسلط در جهان تا فروپاشی اتحاد شوروری یعنی تا سال 1990م. باقی ماند.



ادامه دارد. . .

هیچ نظری موجود نیست: